ماجرای یک شب موشک باران در تهران دهه 60 ، امید حتی اگر واهی باشد هم، مفید است
به گزارش پسرک کامپیوتری، دهه 60 کشور ما از دیرباز تا امروز دوره تاریخی مهم و جذابی بوده برای طیف های مختلف هنرمندان تا براساس وقایع آن روزگار، آثاری بنویسند و بسازند ماندگار.
خبرنگاران، احمدرضا حجارزاده: تازه ترین اثری که به این بازه زمانی پرداخته، نمایش موتورخونه به نویسندگی، طراحی و کارگردانی امیرحسین بصیر و تهیه کنندگی معین شاه چراغی است؛ نمایشی که در بستر طنز به رویدادهای یک شب موشک باران در تهران دهه 60 می پردازد. در این نمایش که از شروع اجرا تا به امروز با استقبال خوب دیدنگران روبه رو شده، بازیگرانی تازه نفس برای نخستین بار روی صحنه رفته اند و به لطف هدایت کارگردان، بازی های خوب و قابل قبولی ارائه کرده اند. با امیرحسین بصیر درباره روند شکل گیری نمایش موتورخونه گفت وگو کرده ایم.
اغلب بازیگران نمایش موتورخونه برای اولین بار تئاتر حرفه ای را تجربه می کنند. نمایشنامه موتورخونه یک متن آماده برای اجرا بود یا متناسب با توان و استعداد هنرجویان تئاتر نوشتید؟
این نمایشنامه صددرصد اورجینال است و حتی یک کلمه آن از جایی اقتباس نشده. آقای هومن سیدی و آموزشگاه هشت میلی متری تعداد 20 بازیگر را در اختیارم قرار دادند و من براساس توانایی های فردی که هر کدام داشتند، پیرنگ یک قصه را چیدم. آن پیرنگ را بر مبنای هر کدام از کاراکترها نوشتم و توسعه دادم و نتیجه آن، همین نمایشی شد که روی صحنه می بینید.
قصه آدم های دهه 60 و دوران موشک باران چگونه در فکر تان شکل گرفت و چقدر دغدغه خودتان بود؟ در روایت این داستان، از مستندات تاریخی هم استفاده کردید؟
من خیلی تحقیق کردم که در دهه 60 چه اتفاق هایی افتاده. همیشه دوست داشتم به مقوله دهه 60 بپردازم. خودم یک دهه شصتی ام و با جنگ خیلی ارتباطی نداشتم. داستان موتورخونه از این قرار است که یکسری آدم که در یک زیرزمین محبوس شده اند و به دلیل موشک باران قدرت فرار از آن زیرزمین را ندارند همه می خواهند از آن موتورخونه فرار بکنند. همه آنها دنبال یک ناجی هستند که دست شان را بگیرد و ببرد اما پیام این تئاتر از قول مغز آدم و فرای همه این حرف هاست که می گوید ما یک فکری داریم که می تواند قدرتش از هر حبس و زیرزمینی بیشتر باشد.
شما برای روایت نمایش تان بیان طنز را انتخاب کرده اید، ولی دیدنگر با یک پایان تراژیک روبه روست. چرا برای پرداختن به موقعیت تلخ جنگ و موشک باران دهه 60 از عنصر طنز استفاده کردید؟
من فکر می کنم گفتن حرف های جدی با ادبیات جدی و سخت خیلی همخوانی ندارد. ببینید مهم ترین حرف های ما در تاریخ شعر و ادبیات خودمان به صورت طنز گفته می گردد. آن طنز تلخی که مختص به فرهنگ ایران است، می تواند در ادبیات ما مثمر ثمرتر از حرف های جدی و تلخ باشد. از این جهت، من به مبحث طنز برای گفتن خیلی از ماجراها و تلخی ها و دردها رو آوردم اما درباره اینکه چرا مغز ناگهان ورود می کند، خب ما با تئاتری روبرو هستیم که همزمان با فضای رئالیستی اش، نوعی از اکسپرسیونیسم را هم روایت می کند. مغزی هست که اول کار می آید و به عنوان رهبر ارکستر، مغز این آدم ها را هدایت می کند. اواسط کار می بینیم که آن مغز به عنوان موجودی در صحنه خواب و رؤیا ورود پیدا می کند و شاهد جدال دو گروه از آدم هاست. در پایانی نمایش هم شروع می کند به صحبت کردن که اگر مشکل و مرگی اتفاق هم می افتد، نباید سرمان را خم بکنیم. ناامیدی بزرگ ترین اتفاقی است که می تواند لطمه بزند به هر کسی در هر شرایطی که هست. در واقع مغز از امید صحبت می کند. هر قدر هم آن امید، واهی باشد باز هم مفید و دارای اهمیت است.
به صحنه رؤیای مغز اشاره کردید. تا آن لحظه از نمایش، دیدنگر با اجرایی رئالیستی روبه روست ولی با اجرای صحنه رؤیا، ناگهان فضای اصلی اثر شکسته می گردد و پس از آن، دوباره به روال قبل برمی گردد. اجرای این صحنه چقدر در نمایش اهمیت داشت؟ فکر نمی کنید فضای کار شما را دوپاره کرده است!؟
بله، دقیقاً من از ابتدا ایمان داشتم که آن صحنه، تئاتر را دو تکه می کند اما برای من زدن حرف، مهم تر از این بود که مخاطب صرفاً بنشیند و بخندد، بدون آنکه چیزی عایدش بگردد. حضور آن صحنه برای من اهمیت داشت، چون حرف آخر را قرار است مغز بزند. در نگارش ادبیات نمایشی هم این قاعده وجود دارد که اگر ما می خواهیم یک معرفی از فضای سوررئال داشته باشیم، نمی توانیم به یک بار ورود یک کاراکتر بسنده بکنیم. باید رابط داشته باشد. رابط صحنه آخر را ما باید ترسیم بکنیم تا مخاطب بفهمد که این یک تئاتر صددرصد رئال نیست. اینجا همانطور که خیلی از اتفاق ها مرتب پیش می رود، ناگهان یک آدمی وارد می گردد و با آنها صحبت می کند و می خواهد ببردشان! برای هر کدام از این حرف ها، باید از قبل یک رابط وجود می داشت و آن رابط چه چیزی بهتر از دیدن یک خواب!؟ در آن خواب هم خیلی معناها نهفته است. نزاع بین دو گروه از آدم ها که همه یک درد مشترک دارند. این بزرگ ترین حرفی است که در آن خواب زده می گردد.
آیا می توان گفت زندگی آدم هایی هم که دیدنگر در موتورخونه می بیند، شاید یک خواب باشد!؟
صددرصد. اصلاً چیزی غیراز این نیست. وقتی مغز ورود می کند و شروع می کند به حرف زدن، هر چیزی ممکن است برای مخاطب تداعی بگردد. اینکه هدف من چه بوده، مهم نیست، چون اثر دارد حرف خودش را می زند. آن مربوط به زمانی است که متن را نگارش می کنم، ولی الان مخاطب می تواند از نمایش هر برداشتی بکند.
- زبان طنز بهتر می تواند حرف های جدی را بازگو کند | وقتی بازیگرانی برای اولین بار روی صحنه می آیند نباید تخریب شوند؛ از اهالی تئاتر گله دارم
- می خواستیم نمایش ایرانی سنتی را به شکل مدرن اجرا کنیم | تئاتر با حال و هوای مردم گره خورده است
از ویژگی های مثبت نمایش شما، بازی های خوب بازیگران است اما بازیگران در یک سطح نیستند و نوسان دارند. برخی از بازی ها خیلی خوبند و برخی دیگر با اینکه ضعیف نیستند ولی به خوبی بازی های دیگر نیستند. این ناهماهنگی بین بازی ها چگونه اتفاق افتاده؟ چون اغلب بازیگران تازه کارند و بازی ها باید کیفیت یکدستی داشته باشند.
ببینید، اینجا چیزی هست به نام تجربه. ما نمی توانیم هیچ وقت از تجربه غافل بشویم. یادم است اولین باری که خودم روی صحنه رفتم، آن قدر بد بودم که دوست ندارم هیچ کس آن خاطره را به من یادآوری بکند! قاعدتاً وقتی همه بازیگران برای دفعه اول روی صحنه می آیند، آن وسط براساس نوع متن و دیالوگی که دارند و نوع اَکتی که باید انجام بدهند، دیگر آنها برابر نیستند. درست است که آنها یک نوع تجربه زیستی را همزمان با هم تجربه می کنند، ولی همه آنها یک نوع متن و گویش و بیان را ندارند. بله، من متن را براساس خودشان نوشتم اما به هر حال سختی ها در ایفای نقش هر کدام از کاراکترها فرق دارد.
طی سال های گذشته، تولید نمایش از طریق بازیگران و کارگردانان حرفه ای که به علاقه مندان بازیگری آموزش می دهند و خروجی کارگاه را روی صحنه می برند، خیلی باب شده. به نظرتان تولید چنین نمایش هایی چه کمکی به جریان تئاتر حرفه ای کشور می کند؟
من خودم بخشی از خانواده مجموعه هشت میلی متری هستم اما ببینید، نکته ای هست در مورد دوستانی که از آموزشگاه های مختلف بازیگر انتخاب می کنند. ما نباید این نکته را فراموش بکنیم که ما همین الان خیلی بازیگر در سینما داریم که هیچ تجربه پیشینی نداشتند ولی با استعداد خیلی خوبی که در وجودشان بوده و یکسری آموزش ها از طریق برخی استادان توانسته اند خودشان را به صحنه برسانند. این به نظر من هیچ اتفاق بدی نیست. هر کسی راه خودش را دارد. اگر ما بخواهیم قائل به این باشیم که همه بازیگران باید حتماً تحصیلات آموزشگاهک داشته باشند یا سال ها خاک صحنه بخورند و فقط همان بازیگرانی باشند که عضو خانه تئاتر و خانه سینما هستند، فکر می کنم ترسو هستیم! اگر من به خودم اطمینان داشته باشم، هیچ کس قرار نیست جای من را بگیرد. همیشه فکر می کنم بهترین اتفاق این است که 100 نفر دیگر بیایند و کنار من بایستند و برای فضایی که ساخته ام، رقابت بکنند. هر کسی براساس بنیه خودش می تواند نقش بگیرد، نه براساس تعداد رقبا. آن کسی هم که در آموزشگاه بوده و نتوانسته اتفاق خوبی را رقم بزند، خودش ناخودآگاه از گردونه رقابت خارج می گردد.
نکته ناگفته ای اگر مانده، بفرمایید.
من فکر می کنم نمایش موتورخونه، اتفاق مهمی به شمار میرود. نه به این دلیل که خودم کارگردانی کرده ام. اول به این خاطر که حرف خوبی پشت این کار هست و دوم اینکه ما داریم 20 بازیگر جوان را به عرصه سینما و تئاتر معرفی می کنیم. کسانی که به دیدنی این تئاتر آمده اند، بعضاً درگیر تعداد زیادی از بازیگران شده اند. خب این خبر خوبی است. من خواهش می کنم همه از این نمایش و بچه های تئاتر حمایت بکنند، چون با این حمایت هاست که آنها انگیزه می گیرند و در کارهای بعدی خودشان را بالا می کشند.
منبع: همشهری آنلاین