آرتور شوپنهاور؛ تاریک ترین فیلسوف تاریخ

به گزارش پسرک کامپیوتری، آرتور شوپنهاور (Arthur Schopenhauer) یکی از اولین فیلسوفانی بود که ارزش زندگی را مورد سوال قرار داد، فلسفه شرق و غرب را با هم ترکیب کرد و با دیدگاه فلسفی جدی به هنر نگاه کرد. او یکی از تاریک ترین و عمیق ترین فیلسوفان در تاریخ فلسفه غرب است.

آرتور شوپنهاور؛ تاریک ترین فیلسوف تاریخ

شوپنهاور در سال 1788 در جایی که امروزه با نام گدانسک (Gdańsk)، واقع در لهستان شناخته می گردد، به دنیا آمد. اما وقتی 5 سال سن داشت، خانواده اش به هامبورگ در آلمان مهاجرت کردند و او هم عمده زندگی اش در آنجا گذراند.

او در خانواده ای ثروتمند به دنیا آمده بود و پدرش جزو تاجران بین المللی بسیار پیروز بود. به خاطر همین، انتظار می رفت شوپنهاور جوان راستا پدرش را دنبال کند. اما حتی از سنین پایین او می دانست که علاقه ای به تجارت ندارد و به سمت دنیای آموزشگاه گرایش داشت.

او همراه با والدینش به سفری دور اروپا رفت تا برای آینده شغلی اش به عنوان تاجر آماده گردد. او در طی این سفر با فقر و فلاکت عمیقی که بیشتر مردم به آن دچار بودند آشنا شد و همین موضوع باعث شد به راستا پژوهش و تفکر بیشتر علاقه مند گردد، چون از این طریق می توانست عمقی به این مسئله بپردازد: ساز و کار دنیا چیست و چه علتی پشت این ساز و کار نهفته است. به عبارت دقیق تر، چرا دنیا اینقدر منفی و تاریک بود.

او در برابر توصیه دنبال کردن راستای که خانواده اش برای زندگی اش انتخاب نموده بودند - یعنی تجارت - مصرانه ایستاد و در سال 1809 در دانشگاه گوتینگن (University of Göttingen) مشغول به تحصیل شد. در ترم سوم تحصیل او به دنیای فلسفه معرفی گردید و توجهش به این حوزه بیشتر جلب شد. یک سال بعد، او به دانشگاه برلین (University of Berlin) رفت تا در کورس فلسفی بهتری شرکت کند، کورسی که سرشناس ترین استادان فلسفه زمانه راهنمایی آن را بر عهده داشتند.

اما طولی نکشید که شوپنهاور به این نتیجه رسید که فلسفه آموزشگاهک بیش از حد احتیاج مبهم است، از دغدغه های واقعی زندگی به دور است و اغلب هدف آن خدمت گزاری آشکار یا مخفیانه به مسیحیت است، عناصری که او از همه یشان بیزار بود.

در نهایت، او فلسفه دانشگاهی را ترک کرد و ده سال آینده را صرف نوشتن و فلسفه بافی به صورت مستقل کرد.

شوپنهاور تا قبل از رسیدن به سی سالگی دو اثر نوشت که هویت کارنامه کاری او را به عنوان فیلسوف مشخص کردند، سیستم فلسفی او به طور کامل در آن ها توضیح داده شده بود - سیستمی که او هیچ گاه از آن منحرف نشد - و در نهایت روی راستا پیشرفت تفکر غرب تاثیری عمیق گذاشتند.

زمینه سازی سیستم فلسفی او برای اولین بار در انتها نامه دکترای او به نام من باب ریشه چهارگانه اصل علت کافی (On the Fourfold Root of the Principle of Sufficient Reason)، انتشار یافته در سال 1813، پایه ریزی شد.

کلیت سیستم منسجم فلسفی او، شامل متافیزیک، معرفت شناسی، اخلاق شناسی، زیباشناسی، ارزش گذاری شخصی و… در اثر دوم او با نام دنیا همانند اراده و تصور (The World as Will and Representation)، انتشار یافته در سال 1819، مشخص شد.

با وجود این که این دو اثر تاثیر عمیقی روی فلسفه غرب گذاشتند و راستا پیشرفت مکتب های فکری متعاقب را مشخص کردند، در زمان انتشار توجه خاصی به آن ها نشد.

پس از انتشار آثار اولیه، وقتی شوپنهاور دهه 30 و 40 عمرش را می گذارند، به عنوان استاد دانشگاه و مترجم فرانسوی به انگلیسی فعالیت کرد و در این میان سعی کرد در اوقات فراغت اش متون فلسفی بنویسد.

او در هیچ کدام از حوزه های کاری اش پیروزیت کسب نکرد. سخنرانی های او در دانشگاه محبوبیت نداشتند، ترجمه های او توجه بسیار کمی دریافت کردند و کسی ارزش آثار فلسفی اش را درک نکرد. تازه در دهه 50 زندگی اش بود که شوپنهاور توجه دریافت کرد. پس از انتشار کتاب در باب حکمت زندگی (Essays and Aphorisms یا The Wisdom of Life) در سال 1851 او به معروفیت رسید و تا سال 1860، که در 72 سالگی در گذشت، معروفیت نسبی اش را حفظ کرد.

اگر بخواهیم از سیستم فلسفی شوپنهاور که در آثارش زمینه سازی شده حرف بزنیم، گفتنی است که این سیستم تا حد زیادی الهام گرفته از آثار فیلسوف پیش از خود ایمانوئل کانت (Immanuel Kant) است.

هدف شوپنهاور این بود که سیستم ایدئالیسم استعلایی (Transcendental Idealism) کانت را کامل کند. شوپنهاور بر پایه تفاسیر خود از کانت، به این نتیجه رسید دنیا، به آن شکلی که ما می شناسیم و تجربه می کنیم، منحصراً تصوری است که فکر ما از راه احساسات پنج گانه و شیوه های ادراک فکری مان ایجاد نموده است.

به همین دلیل، ما نمی توانیم خارج از تجربه فکری و پدیدارشناختی مان (Phenomological) از اشیاء بیرونی، به حقیقت ذاتی آن ها پی ببریم. البته فلسفه شوپنهاور از جایی به بعد از فلسفه کانت فاصله می گیرد. شوپنهاور استدلال می نماید که نه تنها ما نمی توانیم به حقیقت ذاتی اشیاء در دنیا، خارج از تجربه فکری مان، پی ببریم، بلکه فراتر از تصور ما، هیچ مرزبندی ای بین اشیاء وجود ندارد.

طبق گفته شوپنهاور، فراتر از تجربیات ما، واقعیت مفهومی واحد و متحد است؛ نوعی عصاره یا نیرو که به وجودیت معنا می بخشد و فراتر از زمان، مکان و فراتر از هرگونه دسته بندی دیگری قرار گرفته است.

شوپنهاور از راه کاوش و ارجاع به تجربه زندگی داخل کالبد فیزیکی به اکتشاف و تعریف این نیرو پرداخت. در نظر شوپنهاور، زندگی داخل کالبد فیزیکی مان تنها چیز در دنیاست که به آن دسترسی داریم و صرفاً تصور فکری ما از یک شیء نیست، بلکه تجربه ای بدون واسطه و درونی از آن است.

شوپنهاور استدلال می نماید آنچه در درون، در هسته وجودمان، پیدا می گردد، نیرویی ناخودآگاه، بی قرار و تقلاگر برای زنده ماندن، تغذیه کردن و فراوری مثل است. او نام این نیرو را اراده (Will) یا اراده برای زنده ماندن (Will to Live) گذاشت.

این اکتشافات باعث شد که او به این نتیجه برسد که واقعیت دو جنبه مجزا دارد:

  • یک جنبه آن چندگانگی چیزها طبق آن چیزی است که در فکر موجودات هوشمند تصور می شوند
  • جنبه دیگر نیروی واحد و یک پارچه ی اراده است

برای همین است که عنوان دنیا همانند اراده و تصور برای مهم ترین اثر فلسفی او انتخاب شده است.

گفتنی است که عبارت اراده ممکن است گمراه نماینده باشد، چون شاید از آن اینطور برداشت گردد که به نیت یا انگیزه ای آگاهانه و انسانی اشاره دارد، ولی در نظر شوپنهاور، اراده نیرویی کور و ناخودآگاه است که فقط یک هدف دارد و آن هم این است که به وجود خود ادامه دهد، صرفاً برای این که به وجود خود ادامه دهد.

کل دنیای مادی بر پایه این اراده بنا شده و این اراده حرکت می نماید، کوشش می نماید، می بلعد و با خشونت خود را ابراز می نماید تا وجود خود را تضمین کند.

آثار شوپنهاور عمدتاً جوابی به کانت و بقیه فیلسوف های سنت فلسفی غرب بودند، ولی در آثار او اشاراتی به فلسفه هندوییسم و بوداییسم نیز دیده می گردد.

نتیجه گیری او درباره ماهیت واقعیت تا حد زیادی یادآور هندوییسم و بوداییسم است. ارزیابی کیفی او درباره رابطه منفی واقعیت با خودآگاه انسان یادآور ایده های اصلی بوداییسم است.

از این نظر، شوپنهاور یکی از اولین فیلسوف هایی است که تفکر غربی و شرقی را به شکلی سیستماتیک و منسجم با هم ترکیب کرد. یکی دیگر از شباهت های فلسفه شوپنهاور به بوداییسم این است که سیستم فلسفی ترکیبی شوپنهاور آمیخته به نوعی بدبینی تاریک و شدید است. شوپنهاور نوشته است:

شوپنهاور اراده را به شکل نیروی پلیدی توصیف کرد که ما، طی فرایند ادامه یافتن اراده، به قربانی ّهای آن تبدیل می شویم. فکر و بدن مان، ما را گول می زنند تا برخلاف نفع و خواسته های خود عمل کنیم تا به این اراده یاری کنیم به هدف خود برسد.

با توجه به این که اراده هیچ هدف دیگری جز ادامه یافتن تا ابد ندارد، بنابراین هیچ راهی وجود ندارد تا اراده به رضایت دست پیدا کند. با توجه به این که ما انسان ها تجسم نیروی اراده هستیم، راهی وجود ندارد تا ما نیز به رضایت برسیم.

بنابراین انگیزه ای در وجود ما نهفته ست تا همه موجودات، چیزها، ایده ها، اهداف، شرایط و… را ببلعیم و همواره به این امیدوار باشیم که در نهایت حس رضایت یا خوشحالی بهمان دست دهد، ولی وقتی به هر دستاوردی دست پیدا می کنیم، باز هم احساس رضایت نمی کنیم. شوپنهاور نوشته است:

شوپنهاور دو روش اصلی را برای فرار کردن یا دست وپنجه نرم کردن با این شرایط معرفی کرد:

1. درگیر شدن با هنر و فلسفه

2. ریاضت کشیدن؛ به عبارت دیگر، بی توجهی به تمام تمایلات و امیال و برطرف کردن احتیاجها در حدی که برای زنده ماندن کفایت کند.

در نظر شوپنهاور، به وسیله در پیش گرفتن ریاضت و اجازه ندادن به اراده برای ارضای خودش، انسان از نیروی اراده علیه خودش استفاده می نماید و به آن غلبه می نماید. هرچند او اذعان داشت که برای بیشتر انسان ها در پیش گرفتن ریاضت کاری بس سخت است و بهتر است انسان عادی تمام کوششش را بکند تا ایده آل های مربوط به خوشبختی و لذت را فراموش کند و به جایش، روی این تمرکز کند که دردش را به حداقل برساند.

برای شوپنهاور، خوشبختی نه در رسیدن به شادی و لذت، بلکه در کاهش درد و رهایی یافتن از آن خلاصه می گردد. در این زمینه از شوپنهاور نقل است: امن ترین راه برای این که زیاد احساس بدبختی نکنیم این است که انتظار زیادی برای خوشبخت شدن نداشته باشیم.

در نظر شوپنهاور، درگیر شدن با هنر و فلسفه نیز روشی جایگزین و قابل دسترس تر برای کنار آمدن با فلاکت زندگی بود. او معتقد بود که هنر خوب می تواند تصویر واضحی از حقیقت وجود داشتن و مسائل مربوط به آن ترسیم کند، بدون این که سرابی از آن بسازد و آن را تزیین کند. وقتی انسان در حال تجربه هنری است که چنین اثری دارد، به حالت تعالی می رسد، حالتی که حس راحتی و فراغ خاطر از بار سنگین زندگی فراهم می نماید. از این نظر، شوپنهاور جزو اولین فیلسوف هایی بود که به هنر اهمیت فلسفی بخشید و برای همین عده ای لقب فیلسوف مخصوص هنرمندان را به او بخشیدند.

البته گفتنی است که شوپنهاور در آثارش ادعاهایی بزرگ درباره ماهیت واقعیت و ارزش زندگی درون این واقعیت مطرح می نماید که اغلب غیرقابل اثبات هستند. برخی از این ادعاها به درستی مطرح شده اند و ارزش در نظر گرفتن دارند، ولی برخی دیگر، به احتمال زیاد خیر.

در نهایت، هرگونه کوششی برای تعریف کردن و ارزش گذاری روی واقعیت با ابزاری غیر از آنچه عقل و منطق سیستماتیک در اختیارمان قرار می دهد، ماهیتی متناقض دارد و نمی توان چندان به آن تکیه کرد. اراده دقیقاً چیست؟ سرچشمه آن کجاست؟ در چه نقطه ای به انتها می رسد؟ چطور می توانیم آن را بشناسیم یا اثباتش کنیم؟

همان طور که اشاره شد، شوپنهاور توصیه می نماید که به وسیله ریاضت کشیدن و محروم کردن خود از خوشی های زندگی، باید با اراده مبارزه کرد، ولی در این بیانیه تناقضی وجود دارد. اگر اراده نیرویی است که کلیت زندگی حول محور آن می چرخد، آیا مبارزه با آن مصداق مبارزه اراده با اراده برای منفعت خودش نیست؟ وقتی همه چیز زیر سر اراده است، چطور می توان علیه آن مبارزه کرد؟ حتی این مبارزه هم بخشی از خواسته خودش خواهد بود.

فردریش نیچه (Friedrich Nietzsche)، یکی از فیلسوفانی بود که راستا شوپنهاور را ادامه داد. در نظر او، چرخه بی انتهای رضایت و نارضایتی که سرچشمه آن اراده است، چیز خوبی است، چون با استفاده از آن می توانیم نیروی لازم برای فرایند غلبه بر خود و رشد شخصی را تامین کنیم و سپس از این طریق به زندگی مان معنا ببخشیم. البته دیدگاه نیچه خوشایندتر و خوش بینانه تر از دیدگاه شوپنهاور است، ولی نمی توان به طور دقیق گفت که کدام یک مناسب تر یا دقیق تر است. شاید هم جواب درست این است که هیچ کدام.

شوپنهاور هم یکی دیگر از آن شخصیت های برجسته ای است که وقتی زنده بود، به شکلی غافلگیرنماینده به معروفیت بسیار کمی دست پیدا کرد، ولی وقتی فوت کرد، نام او در همه کتاب های تاریخی مربوط به حوزه کاری اش یافت می گردد.

یکی از نقاط مشترک داستان زندگی همه این افراد تسلیم ناپذیر بودن شان است. این افراد دنیا را به شکلی منحصربفرد می دیدند و حاضر بودند تا سر حد مرگ از دیدگاه شان درباره دنیا دفاع نمایند.

شوپنهاور هیچ گاه از سیستم فلسفی ای که در دهه 20 زندگی اش ایجاد کرد منحرف نشد و هیچ گاه از پرورش و تقویت آن در طول زندگی اش دست برنداشت، با وجود این که بازخوردی که از دنیا دریافت کرد، باید او را دلسرد می کرد. اما اکنون کاری که او انجام داد، دقیقاً به همان شکلی که انجام داد، برای دنیا اهمیتی بسیار بالا دارد.

در نظر عده ای، شاید آثار شوپنهاور بیش از حد پوچ گرایانه و ناامیدنماینده باشند، ولی در نظر بقیه، آثار او، مثل همه آثار بزرگی که به شکلی صادقانه از حقیقت های تلخ حرف می زنند، آرامش بخش، سبک نماینده و اطمینان بخش هستند. این آثار به ما یادآوری می نمایند که ما دیوانه نیستیم و غم و عذابی که زندگی کردن به ما تحمیل می نماید بی علت نیستند، حتی در مواقعی که شاید اینطور به نظر برسد.

ما در واقعیتی دیوانه وار، غمناک و خشونت بار چشم گگردده ایم، تازه آن هم با فکر و کالبدی که اغلب در کنار هم در حال توطئه چینی علیه ما هستند. به خاطر این دلایل، و دلایل دیگری که بیان شان از حوصله این مطلب خارج است، آثار او روی چهره های شاخص بسیاری تاثیر گذاشتند: هنرمندانی چون ریچارد واگنر (Richard Wagner) و گوستاو مالر (Gustav Mahler)، نویسندگانی چون مارسل پروست (Marcel Proust)، لئو تولستوی (Leo Tolstoy) و ساموئل بکت (Samuel Beckett)، اندیشمندانی چون فردریش نیچه، زیگموند فروید (Sigmund Freud)، لودویگ ویتگنشتاین (Ludwig Wittgenstein) و بسیاری از چهره های مطرح دیگر. تاثیر او آنقدر عمیق است که می توان گفت او چهره اندیشه مدرن را برای همواره تغییر داد.

او یکی از اولین کسانی بود که به شکلی حساب شده و فلسفی ارزش زندگی و احتمال وجود معنا در دنیا را مورد سوال قرار داد. در آن موقع دنیا به آرامی به سمت ندانم گرا شدن پیش می رفت و شوپنهاور فیلسوفی بود که این جریان، برای درک بهتر خود، به آن احتیاج داشت.

با توجه به این که انسانیت هرچه بیشتر در حال حرکت به سمت ورطه معناباختگی است، مواجهه تسلیم ناپذیر و بی پروای شوپنهاور با ماهیت وجود، با در نظر گرفتن تمام جنبه های وحشتناک و فلاکت بار آن، دریچه ای تازه برای انسانیت باز نموده است، دریچه ای که به دنیایی باز می گردد که برترین جا برای یافتن جواب سوال هایی است که درباره مفهوم وجود داشتن داریم: دنیای درون.

منبع: کانال یوتوب Pursuit of Wonder

منبع: دیجیکالا مگ
انتشار: 4 دی 1400 بروزرسانی: 4 دی 1400 گردآورنده: it-baby.ir شناسه مطلب: 1833

به "آرتور شوپنهاور؛ تاریک ترین فیلسوف تاریخ" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "آرتور شوپنهاور؛ تاریک ترین فیلسوف تاریخ"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید