روایاتی از حوادث دلهره آور در باغ وحش ها که نفس را در سینه تان حبس می نماید!

به گزارش پسرک کامپیوتری، در این مطلب با وحشتناک ترین حوادثی که در باغ وحش ها رخ داده اند، آشنا می شوید.

روایاتی از حوادث دلهره آور در باغ وحش ها که نفس را در سینه تان حبس می نماید!

جهت دریافت خدمات ویلای مدرن دوبلکس با گروه ساختمانی آبان در ارتباط باشید. گروه آبان با سالهای تجربه طراحی معماری و ساخت و مشارکت در پروژه های کوچک و بزرگ بهترین انتخاب جهت مشاوره و اجرا میباشد.

به گزارش، معمولا وقتی به باغ وحش می روید، فقط حیواناتی را می بینید که دراز کشیده اند و سعی می نمایند از گرما اجتناب نمایند. اگر خوش شانس باشید، می توانید گربه بزرگی را ببینید که مشغول غذا خوردن است. اما هرچند وقت یک بار، مربیان یا نگهبانان حیوانات مجروح یا کشته می شوند، اما این خطرات در چنین شغلی ناگریز هستند.

مقصود

یک مرد 20 ساله هندی به نام مقصود، از اوایل سال 2014 که ببر ها را در باغ وحش دهلی دیده بود، عاشق آن ها شده بود. بعد از اینکه مقصود شغلش را در اواسط همان سال از دست داد، بعدازظهرها به باغ وحش می رفت و به مادر و زن باردارش می گفت که دنبال کار می رود.

در 24 سپتامبر 2014، مقصود در حال تماشای ببرسفید باغ وحش دهلی بود. او به دیوار محوطه تکیه داده بود و نگهبان به او هشدار داد این کار را نکند. وقتی نگهبان حواسش نبود، مقصود داخل محوطه ببر افتاد و 5 متر پایین تر در خندق فرود آمد. چند دقیقه بعد، ویجای، یک ببر سفید هفت ساله 2 متری که 200 کیوگرم وزن داشت، به او نزدیک شد.

وقتی مقصود خم شده بود و دعا می کرد، ببر گردنش را گرفت و او را با خود به انتهای دیگر محوطه برد. پانزده دقیقه بعد، مسئولان باغ وحش توانستند با مقداری گوشت، ویجای را به فریب دهند و به طرف دیگر بکشانند. متاسفانه دیر شده بود و مقصود به دلیل جراحات وارده درگذشته بود. بعد از مرگ او، بازدید های باغ وحش بیشتر شد و ببر بسیار معروف شد. ویجای هنوز در باغ وحش است و کارمندان می گویند او آدمخوار نیست. اما همواره مراقبش هستند.

راجر دین آدامز (Roger Dean Adams)

در 5 جولای 1970، راجر دین آدامز 19 ساله و دو تا از دوستانش در حالت مستی تصمیم دریافتد به باغ وحش اورگان بروند. اما وقتی رسیدند، دیدند باغ وحش تعطیل است. با این وجود، وارد باغ وحش شدند. ابتدا از قفس پنگوئن ها دیدن کردند و از روی نرده ها پریدند. آدامز داخل محوطه پنگوئن ها شد، یکی از پنگوئن های کوچکتر را برداشت و آن را داخل استخر انداخت.

آن ها احساس شجاعت بیشتری کردند و وارد محوطه خرس ها شدند. آدامز از دیوار بالا رفت، سپس از دیوار آویزان شد و دو بار به سر خرس لگد زد. او پیروز شد بدون هیچ آسیبی خودش را از آنجا بیرون بکشد. سپس، این سه مرد جوان به محوطه شیر ها رفتند، آدامز باز هم از دیوار بالا رفت و داخل محوطه پایین آمد. در حالی که هنوز از دیوار آویزان بود، به سر سیس، شیر ماده 11 ساله، لگد زد. در حالی که آدامز سعی می کرد از دیوار بالا برود، سیس پرید و آدامز را داخل محوطه کشید.

دوستان آدامز با پرتاب سنگ و بطری سعی کردند شیر را دور نمایند، اما در نهایت مجبور شدند تقاضای یاری نمایند. پلیس رسید و مجبور شد به سیس و شیر نر 15 ساله ای به نام سزار شلیک کند. وقتی پلیس شیر ها را کشت، آدامز درگذشته بود. وقتی خبرنگاران نظر رئیس باغ وحش را درباره این حادثه پرسیدند، او گفت نظرش قابل چاپ نخواهد بود. او اشاره نمود که شیر ها دقیقا همان جایی بودند که باید باشند.

پراکش تیواری (Prakesh Tiwari)

سال نوی 1996 بود. پراکش تیواری و سورش رای، که هر دو حدودا 20 ساله بودند، در کلکته زندگی می کردند. به دلایل نامعلوم، آن ها تصمیم دریافتد از یک ببر در باغ وحش کلکته دیدن نمایند. آن ها با یک تاج گل طلایی از خندق محوطه ببر گذشتند و با ببر 13 ساله ای که شیوا نام داشت، رو در رو شدند. رای تاج گل را دور گردن شیوا پرتاب کرد. شیوا از این کار خوشش نیامد و با چنگال هایش او را گرفت. تیواری برای نجات دوستش به صورت ببر لگد زد، بنابراین توجه شیوا به او جلب شد. مردم در باغ وحش متوجه این ماجرا شدند و تقاضای یاری کردند. مسئولان توانستند رای را نجات دهند، اما تیواری در این حمله جان باخت.

جایاپراکاش بزباروا (Jayaprakash Bezbaruah)

در 19 دسامبر سال 2007، جایاپراکاش 50 ساله با همسر و دو فرزندش در حال بازدید از باغ وجش گواتی در هند بود. او برای عکس دریافت با دو ببر، به هشدار های نگهبانان توجه نکرد و از یکی از موانع بالا رفت. وقتی به محوطه ببر ها نزدیک شد، دستش بین نرده ها گیر کرد. ناگهان دو ببر دستش را دریافتد و در مقابل چشمان وحشت زده خانواده اش، دستش را پاره کردند. جایاپراکاش را به بیمارستان بردند، اما در اثر خونریزی درگذشت.

کارلوس ادواردو سوسا (Carlos Eduardo Sousa)

مدت کوتاهی پس از ساعت کاری باغ وحش سانفرانسیسکو در کریسمس 2007، کارلوس ادواردوی 17 ساله و دو تن از دوستانش که برادر بودند (پل و کالبیر) بعد ازظهر خود را در باغ وحش گذراندند. آن ها در حال راه رفتن از کنار محوطه ببرها عبور کردند. احتمالا این سه جوان، تاتیانا، ببر سیبری 4 ساله را تحریک نموده اند. چون این ببر 200 کیلوگرمی از غار مصنوعی خود بیرون آمد و روی دیوار 3.8 متری پرید، که ارتفاع آن کمتر از مقررات فدرال بود. او توانست خودش را از محوطه بیرون بکشد. ببر روی آسفالت فرود آمد و به پل حمله کرد. کارلوس و کالبیر سعی کردند توجه حیوان را به خود جلب نمایند و وقتی پیروز شدند، ببر به کارلوس حمله کرد. هر دو برادر به سمت کافه باغ وحش دویدند و فریاد کشیدند. ببر بعد از کشتن کارلوس رد خونی که از پل به جا مانده بود را دنبال کرد و بعد از 300 متر او را پیدا کرد. پل و کالبیر با هم بودند و تاتیانا به کالبیر حمله کرد. سپس پلیس وارد عمل شد و مجبور شدند تاتیانا را بکشند. پل و کالبیر در این حمله جان سالم به در بردند.

دیوید مارک واسون (David Mark Wasson)

در 3 سپتامبر 1977، دیوید مارک واسون 6 ساله و پدرش به باغ خزندگان میامی رفتند. دیوید و پدرش در مقابل گودال تمساح ها متوقف شدند. پدرش دیوید را روی دیوار محوطه گذاشت تا بتوانند با هم برای تمساح ها انگوردریایی بیندازند. وقتی پدرش برگشت تا انگور بیشتری بردارد، دیوید داخل گودال افتاد.

نگهبانی که شاهد این حادثه بود گفت که کوکی، تمساح آفریقایی 4 متری، فورا واکنش نشان داد و از فاصله سه متری به سمت دیوید خیز برداشت و با فک هاش سینه پسربچه را به دهان گرفت و آغاز به تکان دادن او کرد و سرش را محکم به دیوار می کوبید. مرد دیگری داخل گودال پرید تا دیوید را نجات دهد. او توانست دیوید را بگیرد، اما کوکی هنوز دیوید را نگه داشته بود. مرد همان طور که دیوید را گرفته بود، به سمت آب پر از تمساح کشیده شد بنابراین مجبور شد دیوید را رها کند. تمساح 5، 6 دقیقه بدن پسر را زیر آب نگه داشت و بعد از اینکه چشمانش را هدف دریافتد، او را رها کرد.

دیوید در راه بیمارستان جان خود را از دست داد. رئیس باغ خزندگان به شدت تحت تاثیر این حادثه نهاده شد و هفت بار به کوکی شلیک کرد و یک ساعت طول کشید تا تمساح بمیرد.

خوآن پرز (Juan Perez)

در 19 می 1987، جان پرز 11 ساله و دو تن از دوستانش در حال بازدید از باغ وحش بروکلین در نیویورک بودند. ساعت 7 بعد ازظهر بود و ساعت کاری باغ وحش به خاتمه رسیده بود، آن ها آغاز به تحریک یکدیگر برای شنا کردن در محوطه حیوانات کردند. ابتدا در خندق محوطه فُک ها شنا کردند. اما حس کردند به اندازه کافی شجاعانه نیست، بنابراین تصمیم دریافتد در محوطه خرس قطبی شنا نمایند. سه پسر لباس هایشان را درآوردند، اما دو تا از آن ها پشیمان شدند.

خوآن در برای اینکه دوستانش را مجبور کند وارد محوطه خرس شوند، لباس های آن ها را داخل خندق انداخت. این صدا خرس های قطبی نر و ماده را خواب بیدار کرد که هر دو بیش از 2.5 متر ارتفاع و 400 کیلوگرم وزن داشتند. وقتی خوآن داخل آب رفت، خرس های قطبی به او نزدیک شدند. اما او به جای بیرون آمدن از آب، خرس ماده را تحریک کرد. این باعث شد خرس نر کتف او را گاز بگیرد و او را با خود بکشاند.

همان طور که خوآن کشیده می شد فریاد می زد و درخواست یاری می کرد. دوستانش هم تقاضای یاری کردند و سپس پنهان شدند. پلیس چند دقیقه بعد به آنجا رسید، اما 20 دقیقه طول کشید تا قفل باغ وحش را باز کند. وقتی به محوطه خرس قطبی رسیدند، دیدند که خرس ها بر سر بقایای خوآن می جنگند. پلیس با دیدن لباس بچه ها در خندق، حدس زد که بچه های دیگری هم در محوطه خرس ها باشند. بنابراین فکر کردند که چاره ای جز شلیک به خرس ها ندارند. هر دو خرس کشته شدند. اما پلیس فهمید که دو پسر دیگر وارد محوطه نشده اند.

روت الن فریدمن (Ruth Ellen Freedman)

در 28 ژوئن 1966، روت الن فریدمن سه ساله به همراه والدینش به باغ وحش مدیسون در ویسکانسین رفته بودند. آن ها برای دیدن تنها فیل باغ وحش که یک فیل آسیایی 23 ساله سه تُنی به نام وینکی بود، توقف کردند. وینکی 20 سال در باغ وحش بود و تصور می شد اهلی باشد. او در میان بچه ها محبوب بود، چون می توانستند به آن بادام زمینی و ذرت بدهند.

روت می خواست در آن روز سرنوشت ساز به وینکی غذا بدهد، به همین دلیل از زیر نرده ها رفت و به قفس نزدیک شد. اما وینکی کار غیرمنتظره ای کرد، او خرطومش را بیرون آورد و دور روت پیچید. مادر روت فریاد کشید و وینکی دختربچه را محکم به نرده ها می کوبید و او را زمین انداخت. سپس دوباره روت را برداشت و رها کرد. وینکی جسد روت را به قفس آورد و چند بار با پاهایش او را له کرد.

والدین روت سعی کردند او را از قفس نجات دهند، اما نتوانستند. وقتی نگهبان وارد قفس شد، وینکی حمله را متوقف کرد و نگهبان جسد دختربچه را بیرون برد. پس از مرگ، وینکی را به محل تولیدمثل فرستادند. یکی از فرزندانش، که نام او هم وینکی است، حیوان خطرناکی است، چون یک مربی را کشته و چند نگهبان و بازدیدنماینده باغ وحش را زخمی نموده است.

جولیا آن فوکت (Julia Ann Vogt)

در ماه مه سال 1958، مادر جولیای دو و نیم ساله، او و خواهرش را را به دیدن مادربزرگشان در واشنگتن دی سی برد. 16 ماه مِی روز زیبایی بود، بنابراین خانواده تصمیم دریافتد به باغ وحش ملی بروند. پدربزرگ جولیا، هری جکسون، او را به دیدن شیر ها برد. جولیا از پدربزرگش جدا شد و از نرده ها عبور کرد.

یک شیر آفریقایی نر به او نزدیک شد و پایش را گرفت. جکسون وارد عمل شد و سعی کرد نوه اش را بگیرد، اما شیر قوی تر بود، دخترک را به داخل قفس کشید و همان طور که به دهان گرفته بود، راه می رفت. وقتی شیر نر جولیا را رها کرد، شیر ماده به جولیا حمله کرد و در نهایت سر جولیا را از تن جدا کرد. جکسون از دیدن این صحنه دچار حمله قلبی شد.

نگهبانان با کپسول آتش نشانی شیر ها را دور کردند و جسد جولیا را از قفس خارج کردند. این مرگ غم انگیز باغ وحش را تحت تاثیر قرار داد و اقدامات ایمنی جدیدی لحاظ شد. پدربزرگ جولیا از حمله قلبی جان سالم به در برد.

مدکس درکوش (Maddox Derkosh)

در 4 نوامبر 2012، مدکس دوساله و والدینش به دیدن سگ های وحشی آفریقایی در باغ وحش پیتسبورگ رفته بودند. مادرش مدکس را روی نرده ها گذاشته بود که ناگهان داخل محوطه افتاد. سگ های وحشی آفریقایی فورا به پسربچه حمله کردند. اگرچه نگهبانان باغ وحش در آنجا بودند، اما نتوانست کاری نمایند، چون وقتی وارد عمل شدند مدوکس مرده بود. آن ها به یکی از سگ ها شلیک کردند، چون جسد مدکس را رها نمی کرد.

بعد از این فاجعه، باغ وحش سگ های وحشی را جای دیگری فرستاد. والدین مدکس از باغ وحش شکایت کردند، اما وکلای باغ وحش گفتند که مادر مدکس مقصر مرگ پسرش است. انتها، آن ها با هم کنار آمدند.

منبع: برترین ها

منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
انتشار: 20 بهمن 1398 بروزرسانی: 6 مهر 1399 گردآورنده: it-baby.ir شناسه مطلب: 580

به "روایاتی از حوادث دلهره آور در باغ وحش ها که نفس را در سینه تان حبس می نماید!" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "روایاتی از حوادث دلهره آور در باغ وحش ها که نفس را در سینه تان حبس می نماید!"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید